مشاهدات یک
روزنامه نگار
از حوادث تکان
دهنده روز
عاشورا
صبح
عاشورا حدود
ساعت ٣۰/۹ به
همراه یکی از
نزدیکان که هر
دو در مرز
تقریبا ۵۰
سالگی بودیم از
خانه برای
رفتن به
خیابان
انقلاب بیرون
آمدیم. به عکس
تصور ما و
شاید بسیاری
از مردم دیگر
که انتظار
داشتند چون
همیشه و حتی
روزهای عاشورا
در دیگر سال
های دیگر با
حمل و نقل
عمومی چون
اتوبوس خود را
به نقطه ی
دیگر شهر
تهران
برسانند در کمال
ناباوری حدود
نیم ساعت هر
چه که منتظر
ماندیم از
اتوبوس (بالا
به طرف خیابان
انقلاب و مسیر
های منتهی به
آن) خبری نبود
و انگار که
این وسیله
نقلیه عمومی
می توانست در
این روز عزیز
حرمت شکن
باشد.
خوشبختانه یک
اتومبیل شخصی
که در آن مسیر
تردد می کرد
وقتی که دست بالا
کردیم ایستاد
هر چند که از
همان اول
معلوم بود که
کرایه یی
نبوده و به
فرمان وجدان
خویش راکب
راهوار ما شد
که با توجه به
ترافیک سنگینی
که در این
مسیر که بیشتر
اتوبان نیز
بود سخن را
بین من و
راننده ی
محترم به اینجا
رساند که این
مسیر بسیار
پرترافیک
مسیر رهنوردی
مردم برای شوق
رسیدن به وعده
گاه یک اعتراض
مدنی حق خواهی
در یک روز
مبارک است.
نرسیده به
خیابان
انقلاب
تقریبا چند
تقاطع مانده
به میدان
انقلاب از
اتومبیل این
آقای محترم
پیاده شدیم و
به سمت مسیر
انقلاب،
پیاده راه
رفتیم. از
همان لحظه ی
ورود به
خیابان انقلاب
که تقریبا
ساعت حدود
٣۰/۱۰ بود
تمام تقاطع ها
از همه سمت
توسط نیروی
انتظامی
کنترل می شد و
اجازه ی رد
شدن از این
سمت به سمت
دیگر یا از این
تقاطع به مسیر
مستقیم داده
نمی شد ولی
مردم که هر
لحظه به تعداد
آن ها افزوده می
شد هم چنان
منتظر شروع یک
راهپیمائی و
حرکت گسترده ی
جمعی در منطقه
ی حفاظت شده
در حال قدم
زدن یا
ایستادن و با
همدیگر صحبت
کردن بودند.
نیروهای ویژه
ی نزاجا با آن
لباس سورمه یی
رنگ و تجهیزات
ضدشورش خود
نیز در مسیر
به سمت مردم
حرکت کرده و
سعی می نمودند
که آنان را به
فرعی های
خیابان
انقلاب هدایت
کنند (البته
به اجبار و
زور) که در
مواقعی موفق
می شدند و در
مواقعی نیز با
مقاومت مردم
مجبور به هل
دادن آنان یا
به سمت مخالف
یا در صورت
اصرار به صورت
انفرادی یا
نهایتا چند
نفره به سمت
درخواستی
البته قبل از
رسیدن به تقاطع
بعدی می شدند.
این وضعیت در
یک مورد حداقل
برای من و
همراهم
روبروی پمپ
بنزین خیابان
انقلاب نبش
وصال موجب شد
که افسر
ضدشورش که با
مخالفت ما
برای تعیین
مسیر روبرو
شده بود مرتب
باتوم خود را
بالا و پائین
آورده و چون هر
دوی ما دیگر
میان سال تلقی
می شدیم شاید
تتمه ی وجدانش
را با کشیدن
این باتوم به
کرکره های
مغازه ی بسته
کنار ما و
ایجاد صدای
رعب آور آن،
ارضاء می کرد
که در همین
لحظه مسافران
یک اتوبوس
مملو از مسافر
بی آر تی که از
سمت انقلاب به
امام حسین
حرکت می کرد و
مقابل ما هم
زمان به
ایستگاه رسید
با دیدن این
صحنه یک صدا
شروع به گفتن
"یا حسین
میرحسین" و
"مرگ بر
دیکتاتور" و
هم چنین نشان
دادن علامت وی
با دست کردند.
این مورد در
همان لحظات
تقریبا تاثیر
خاص خود را بر
آن محدوده
گذاشت و
بسیاری دیگر
از مردم
پراکنده نیز
سعی کردند به
یک سمت خاص
برای تراکم
جمعیتی حرکت
کنند. این
وضعیت تقریبا
تا ساعت ۱۱
ادامه داشت و
چون از پائین
چهار راه ولی
عصر صدای
شعارهای گسترده
و هم چنین
آسمان پر از
دود قابل
مشاهده بود می
توان گفت که
هسته و یک
کولونی منطقه
یی برای
اعتراض نیز
شکل گرفت و
صورت بندی تجمع
اعتراضی شکل
مشخص خود را
پیدا کرد. از
همین لحظه جنگ
و گریز بین
تجمع کنندگان
و ماموران رنگارنگ
ضدشورش و
امنیتی آغاز
شد و آنان
دیگر برای
راندن
معترضان به
فرعی ها با
زبان زور سخن
گفتن را شروع
کردند و به
شدت به مردم
حمله ور می
شدند. در همین
جنگ و گریزها
که یک طرف
ماموران تا بن
دندان مسلح به
ابزار سرکوب
خیابانی قرار
داشتند و در
طرف دیگر
مردمی با
دستان خالی و
دلی بی کینه و
فقط با شعار و
مطالبه حق
خواهی که به
مناسبت روز
عاشورا رنگ
مناسک مذهبی
هم به خود
گرفته بود چون
"یا حجت ابن الحسن
ریشه ی ظلم رو
بکن" یا "عزا عزاست
امروز ملت سبز
ایران صاحب
عزاست امروز"،
بزرگترین و
فجیع ترین
صحنه ی قابل
تصور که تا
قبل آن هرگز
در تصورم نمی
توانست بگنجد
اتفاق افتاد.
بین چهار راه
ولی عصر و
تقاطع وصال تقریبا
نرسیده به
همان پمپ
بنزینی که
مبدا ورود اولیه
ی ما بود در
یکی از همین
هجوم های
وحشیانه که
این بار دیگر
عوامل لباس
شخصی با آن
چهره های
غیرانسانی و
قداره کش خود
وحشی تر از هر
وقت دیگر در
طی این ۷ ماه
شده بودند به
طرف ما هجوم
آوردند. از
بخت بد این
بار گریز مردم
از زیر دست و
پای این ذوب
شدگان در
ولایت به سادگی
دفعات قبل
نبود و من با
همراهم به
اتفاق حدود ۱۵
تا ۲۰ نفر که
یا میانسال
بودند یا
خانوادگی
آمده و نمی
خواستند از هم
جدا شوند در
حلقه ی توحش
آنان گرفتار
آمدیم. هرگز و
تا روزی که
زنده هستم نمی
توانم این صحنه
فجیع را از
یاد ببرم یا
که در گوشه یی
از ذهنم آن را
به وقایع
معمولی گره
بزنم، زمانی
که لباس شخصی
های عربده جو
به این جمع آسیب
پذیرتر
رسیدند یکی از
آنان با آن
هیکل لندهور
خود چماق بلند
خود را آن
چنان و با
تمام توان بر
سر دختری که
کنار پدر و
مادر تقریبا
پیر خویش قرار
گرفته بود
فرود آورد که
هم زمان با اصابت
آن به سر وی
چماق نیز شکست
و فکر نمی کنم
این دختر
معصوم حتی
فاصله ایستاده
بودن تا به
زمین افتادن،
زندگی (هر چند
که بنا به
وجدان کار
حرفه یی خودم
و امید به یک
معجزه یا
اتفاق نادر
پزشکی هم چنان
میل دارم که
این دختر
معصوم زنده
مانده باشد
حتی برخلاف
آنچه در وقت
بلند کردن و
اینکه وجود
هیچ نشانه یی
از زندگی در
وی ندیدم) را
دوام آورده باشد.
فاجعه به همین
جا ختم نمی
شود چرا که
دیگر هم
قطاران آن ذوب
شده ی در
ولایت به این
جنایت قانع
نبودند و هر
چند از شدت
ضربات باتوم
آنان کم شده
بود ولی به
خاطر زاری و
شیون پدر و مادر
این قربانی
جوان اصرار
عجیبی داشتند
که آنان را
نیز ناکار
نمایند و تا
شاید عشق خود
را به رهبرشان
بیش از پیش
ثابت کنند. این
صحنه آن
اندازه فجیع
بود که تقریبا
اکثر مردم
توان و اراده
ی حرکتی خود
را از دست
داده بودند و
چند لحظه ی
وقت لازم بود
تا منطق عقل
جسمانی
بتواند
پریشانی روح و
روان و در هم
شکستن قلب را
پشت سر نهد و
پیکر عزیز و
دردانه ی وی
را زن ها به
اولین
اتومبیل که
ایستاد و
درهای آن را
باز کرد
برسانند و
همراه با پدر
و مادرش که
نمی دانم در
کجای تاریخ ته
مانده ی زندگی
خود می توانند
این صحنه را
حتی لحظه یی
از یاد ببرند،
از آن محدوده
دور کنند. نمی
دانم شاید اگر
روزی رهگذران
خیابان
انقلاب زن و
مرد پیری را
دیدند که در
محدوده ی چهار
راه انقلاب و
وصال در سمت
پیاده روی
دانشگاه،
حیران و
درمانده به
مردم نگاه می
کنند و چون
مجنونان اشک
می ریزند بر
آنان خرده
نگیرند و بی
تفاوت از
کنارشان رد
نشوند شاید که
همان پدر و
مادر پیری
باشند که هنوز
برای گریستن،
زندگی سراسر
رنج خود را
دوام آورده باشند.
من به شخصه در
انقلاب ۵۷
همواره حضور داشته
ام و ته تفنگ و
باتوم
سربازان و
پلیس شاه را
نوش جان کرده
ام، در جنگ
ایران و عراق
به عنوان یک
سرباز (تاکید
می کنم یک
سرباز و نه یک
بسیجی) دو سال
در اکثر حملات
شرکت داشته ام
و زخمی هم شده
ام و بسیاری
از دوستان و
هم قطارانم را
در کنار خویش
کشته دیده ام،
بدن های تکه
تکه شده
ایرانی و
عراقی را به
وفور دیده ام
و تا به امروز
با مصائب آن
زندگی کرده ام
و رنج کشیده
ام ولی این
صحنه هرگز با
هیچ یک از این
تصاویر گذشته
ام قابل قیاس نبوده
و نخواهد بود.
من از دریچه
دوربین عکاسان
صحنه های جنگ
های بزرگ
جهانی و
انقلابات عظیم
معاصر،
تصاویر
تاریخی را
دیده ام به
خصوص تصویر
شلیک کلت یک
نظامی حکومت
سایگون به سر
یک ویت کنگ از
فاصله کمتر از
یک متر را،
ولی آنچه آن
روز دیدم
بارها فجیع تر
از همه ی این
تصاویر بوده
است. من از
دریچه دوربین
قتل سمبل
مظلومیت جنبش
سبز اعتراضی
ایران، شهید "ندا
آقاسلطان" را
بارها دیده ام
و رنج کشیده ام
ولی سبعیت و
جنایتی که در
این قتل دیدم
فراتر از آن
بود، حکومت
اسلامی باید
بسیار خوشحال
باشد که در آن
لحظه هیچ
دوربینی
نتوانست این
صحنه ی هولناک
را به تصویر
بکشد چرا که ویدئوی
آن می توانست
در
افکارعمومی
ایران و جهان
زلزله یی به
پا کند.
گزارش وقایع
روز عاشورا من
را به اجبار
وامی دارد که
بگذرم از این
درد جانکاه،
از این رنج ماندگار،
از این جنایت
بی همتا، از
این تصویر
هولناک، از این
معصومیت
برباد رفته،
از این قربانی
ولایت باطل و
از این خشم
فروخفته
انسانی من و
خوی بدتر از
حیوانی
قاتلان
جوانان این
میهن همیشه در
ماتم، تا شاید
بتوانم تصویر
بزرگتری از
روز واقعه را
ترسیم کنم.
حمله و گریز
مردم که فقط
فریاد می زدند
و حق را طلب می
کردند از یک طرف
و صف های چند
صد نفره ی
نیروهای
ضدشورش و لباس
شخصی های چماق
و دشنه بدست
در هجوم به
مردم معترض از
طرف دیگر که
منیت خود و
رهبرانشان را
فریاد می زدند
از این لحظه
به بعد در
منطقه ی محدوده
چهار راه ولی
عصر رنگ بسیار
خشونت بارتری
به خود گرفت.
هربار که این
نیروها و فوج
های بزرگ
موتورسواران
مسلح رسمی و
غیررسمی به
مردم حمله می
کردند در پشت
سر خود گروه
گروه زخمی و
کتک خورده بر
جای می گذاشتند
که به یقین
هزینه ی
آزادیخواهی و
حریت این ملت
بزرگ و نجیب
خواهد بود.
فشردگی نیروهای
ضدشورش،
امنیتی و لباس
شخصی از این
مقطع زمانی که
بعد از ساعت
٣۰/۱۲ ظهر بود
موجب شد که تمام
گروه های شکل
گرفته ی مردمی
به فرعی های خیابان
انقلاب رانده
شده و در همان
تقاطع ها در
یک نوع محاصره
تاکتیکی قرار
گیرند. آنان
راهپیمائی
وعده داده شده
توسط معترضان را
با این تاکتیک
به صورت گروه
های منفک و
منفصل در
آورده ولی
همین گروه های
چندین هزار
نفره که در
سراسر محدوده
ی خیابان
انقلاب این
چنین آرایش
یافته بودند
به یقین آن
چنان گسترده بود
که اگر به
خیابان
انقلاب
سرازیر می
شدند تمام
پهنای این
خیابان را با
طول موج بلند
از امام حسین
تا انقلاب می
پوشاند. ما در
همان محدوده
بین چهار راه
ولی عصر و
تقاطع وصال در
حد فاصل افقی
بزرگمهر قرار
گرفتیم و به
تشخیص
منصفانه
جمعیتی حدود ۵
تا ۷ هزار
نفری را شامل
می شدیم. در
این محدوده از
چند سمت و به
خصوص از سمت
خیابان
انقلاب به طور
مرتب توسط
موتورسواران
ویژه و دیگر
نیروهای سرکوب
این جمع اکتیو
مورد هجوم
قرار می گرفت
و تنها سلاح
معترضین برای
مقابله با این
هجوم های سبعانه
فرار از زیر
باتوم، شوکر،
زنجیر و چماق
آنان بود. این
نکته نیز شاید
بی مناسبت
نباشد که تمام
کسانی که در
آن روز و در آن
منطقه درگیر
این حملات
بودند در
مقابل شعار یا
حسین میرحسین
خود با پدیده
ی باور نکردنی
و آن هم در روز
عاشورا روبرو
شدند و آن
اینکه نیروهای
لباس شخصی به
طور گسترده از
کلمات و دشنام
های رکیک که
قابل توضیح
دادن نیست
بانوی فرهیخته
ی ایران زمین
خانم زهرا
رهنورد را زیر
رگبار فحش های
ناموسی می
گرفتند و چقدر
هم به قول
آقای میرحسین
با اعتماد به
نفس به چشم انسان
خیره می شدند
و و این هتاکی
ها را دلیل و توجیه
شدت عمل خود
به گواه می
گرفتند. هم
زمان در فاصله
هر آرامشی که
بعد از چنین
هجوم هائی پیش
می آمد جمعیت
اکثرا جوان
معترض با سینه
زنی و شعارهای
عمدتا مذهبی
ضدحکومتی چون
یا حجت ابن
الحسن ریشه
ظلم رو بکن،
عزا عزاست
امرو ملت سبز
ایران صاحب
عزاست امروز،
یاحسین
میرحسین و عزا
عزاست امروز
مرجع سبز ما پیش
خداست امروز،
اعتراض خود را
ابراز می کردند.
اینجا دقیقا
همانجاست که
دروغ بزرگ و
جعل واقعیت
صدا و سیما
شکل می گیرد و
آن صحنه ی
کوتاه دست و
سوت زدن جمع
کوچکی از
معترضان را به
عنوان هتک
حرمت روز
عاشورا به
خورد مخاطبان
و بینندگان
خویش می دهد.
واقعیت این
بود که در حین
سینه زنی و
شعار ها که
دیگر شعار "از
خون جوانان
وطن لاله ...." هم
به آن اضافه
شده بود چشم
یکی از حاضران
به داربست فلزی
بزرگ سراسری
که بالائی
خیابان نصب
شده بود و
آگهی سخنرانی
حجت الاسلام
پناهیان از
کوته فکرترین
آخوندهای
کودتاچی خورد
که در وسط آن
عکسی از آقای
خامنه یی هم
وجود داشت و
فریاد زد که
دیکتاتور آن
بالاست. در
همین لحظه یک
پسر جوان و با
شهامت از این
میله ها بالا
رفت و آن
پلاکارد را
کند و بزیر
کشید که با
تشویق گروه
کوچکی از جمع
موجود برای
چند ثانیه با
دست زدن و سوت
همراه شد که
بلافاصله
اکثریت مطلق
همان جمعیت
فریاد زدند به
حرمت عاشورا
دست و سوت
نزنید و همه
نیز بدون هیچ
اما و اگری
سکوت کردند و
دوباره به
سینه زنی پرداختند.
این دست و سوت
زدن برای چند
ثانیه و فقط برای
احترام به
شهامت و اقدام
آن جوان بود و
هرگز هیچ
اراده یی برای
حرمت شکنی
عاشورا و امام
حسین در آن
نبود چرا که
در این روز
ملت متکثر با
تمام تفاوت
های فکری و
نژادی خود
بیشترین
نزدیکی و
قرابت را با
مظلومیت و حریت
امام حسین
احساس می
کردند. اینکه
چند ثانیه فیلم
انتزاعی از یک
فیلم چند
ساعته را به
عنوان هتک
حرمت عاشورا و
مقدسات به
خورد مردم
بدهند تنها از
عهده سیمای
کودتائی آقای
ضرغامی برمی
آید که برای
خوش خدمتی به
اربابان خود
ابتدائی ترین
اصول اخلاقی
را زیر پا می
گذارد.
من به عنوان
یک دگراندیش
با وجدان
آسوده شهادت
می دهم که
خودم هرگز تا
روز عاشورای
٨٨ این چنین
به امام حسین
نزدیک نبوده
ام تا چه رسد
به مومنانی که
در این روز و
در این محدوده
با تمام وجود
خود سینه می
زدند. وقتی که
این بازی نخ
نما شده ی
آقای ضرغامی و
تیم کودتاچی
پشت سر وی را
با وقایع روز
عاشورا و لت و
پار شدن
دختران و
پسران، زنان و
مردان و پیران
و جوانان
مقایسه می کنم
بیش از پیش
یقین می کنم
که دولت دروغ
به پایان خود
نزدیک شده
است.
در کنار دروغ
های سریالی که
در طی این
روزها از طرف
فرماندهان
نیروی
انتظامی و مسئولین
دولتی –
امنیتی مد شده
است و در روز
روشن در
شرایطی که
صدها هزار نفر
با چشمان خود
دیده اند که
تیراندازی
هوائی و زمینی
به طرف معترضین
به شدت انجام
می شد فکر می
کنند با کتمان
آن و حذف صورت
مسئله می
توانند واقعیتی
چون آفتاب را
نیز انکار
کنند.
اما از دروغ
دیگری نیز
باید یاد کرد
و آن خشونت
ورزی از طرف
مردم است که
این روزها
بسیار در مذمت
آن روضه خوانی
می شود و هر کس
به فراخور جایگاه
خویش در این
خصوص اظهار
نظر می کند.
چنانچه هم
اکنون کسی
بخواهد از
چهار راه ولی
عصر به طرف
اولین فرعی که
(فکر کنم اسم
آن صبا بود)
برود می بیند
که شهرداری
اسفالت
خیابان را
کنده است و می
خواهد آن را
سنگ فرش کند
که به همین
دلیل در آن
محدوده تل های
بزرگی از این
سنگ ها وجود
دارد. زمانی
که موتوری های
سرکوبگر و
لباس شخصی ها
هجوم می
آوردند و به
ضرب و شتم
مردم می
پرداختند
حداقل تا ساعت
۱ بعد از ظهر
مردم هیچ عکس
العمل تهاجمی
و مقابله به مثلی
را انجام نمی
دادند و خود
شاهد بودم که
جوانان کتک
خورده یی با
چشمان اشکبار
گلایه می کردند
که خدایا به
ما می گویند
خشونت نکنید و
باید جلوی چشم
ما خواهران و
برادرانمان
را بزنند و ما
فقط نظاره
کنیم. از این
ساعت به بعد
این وضعیت تا
حدودی دگرگون
شد و بعضی از جوانان
در حجم بسیار
کوچک و فقط
برای جلوگیری از
هجوم موتوری
ها و لباس
شخصی ها از
سنگ های ریخته
شده در آن
محدوده
استفاده کرده
و چندین سنگ
را به طرف
آنان پرتاب
کردند. جالب
اینجا بود که
همین عربده
کشان مست با
همه کبکبه و
دبدبه خود با
همین چند سنگ
آن چنان در هم
ریختند و عقب
نشینی کردند
که برای خود
من تعجب آور
بود چنانچه
این هراس آنان
موجب پیشروی
جمعیت حاضر به
سمت ورودی
خیابان
انقلاب گردید.
از این پس
جمعیت معترض
به جای عقب نشینی
دست به پیشروی
زد و به عکس
چماقدران ولایت
بودند که حتی
با رها کردن
موتورسیکلت
های خود فرار
را بر قرار
ترجیح دادند.
در این هنگامه
چندین بسیجی و
لباس شخصی به
دست مردم
گرفتار شدند
که برای زدن
آنان بسیاری
به آن سمت
دویدند و
چندین سیلی و
مشت نثارشان
شد که بلافاصله
مردم جلوی
تعدادی از
جوانان به عصیان
آمده و عصبانی
را گرفتند و
مانع از ضرب و
شتم بیشتر
آنان گردیده و
جالب اینکه
این چند نفر
را به سمت
نیروهای
سرکوبگری که
در خیابان حضور
داشتند برده و
از آن محدوده
دور کردند.
حال این
عصبانیت
حداقلی که عکس
العمل متعارفی
در مقابل
خشونت سبعانه
نیروهای
سرکوبگر بود و
سرکوب خشن
حکومتی را در
کنار هم قرار
دهید و بعد
انصاف و وجدان
خویش را قاضی
قرار داده و
حکم صادر
کنید. اینکه
بعضی از
دوستان نیز در
دام تبلیغات
صدا و سیمای
کودتا می
افتند و آن چنان
از عدم خشونت
سخن می گویند
که گوئی در
روز عاشورا
جنگ بین دو
ارتش مسلح
بوده است به
یقین بی
انصافی در
خصوص جوانانی
است که فقط در
مقابل ده سیلی
و چماقی که
خوردند یک تلنگری
هم زدند و این
هرگز به مفهوم
خشونت طلبی نیست.
خود من که در
مرز ۵۰ سالگی
قرار دارم در
این روز بارها
باتوم نوش جان
کردم و از
همان سنگ فرش
های خیابان
فرعی گفته شده
توسط یک افسر
ضدشورش که با
تمام قدرت سنگ
را از دو متری
به سمت من
پرتاب کرد
بهره بردم که
هنوز بعد از
یک هفته درد
آن را در تمام
بدنم احساس می
کنم. دوستان
این ملت
گوسفند
قربانی نیست
که هر بی سر و
پائی هر وقت
به او رسید چماقی
نثار او کند و
هم چنان سر
براه برای قربانی
عزا و عروسی
به انتظار روز
موعود بنشیند.
من نیز چون
دیگر دوستان
سبز خشونت کور
را محکوم می
کنم و بهترین
روش برای
رسیدن کم
هزینه به مطالبات
مدنی مردم را
مبارزات بدون
خشونت می دانم
ولی در میدان
مبارزه و در
شرایط عینی
همیشه وقایع
آنگونه که ما
انتظار داریم اتفاق
نمی افتد و
کنش ها منجر
به واکنش نیز
خواهد شد که
تلنگرهای
جوانان سبز
نسبت به کشتار
و سرکوب
متقابل باید
در این وضعیت
مورد تحلیل قرار
گیرد و از عکس
العمل های
مجرد نسبت به
اکتیوترین
لایه های این
جنبش پرهیز
شود. بهتر است
که تلنگرهای
معترضین در
روز عاشورا را
هم وزن خشونت
طلبی قیاس
نکنیم چرا که
در واقعیت
عینی نیز همین
گونه است،
خشونت واقعی
جنایاتی است
که حداقل های
آن توسط
موبایل های بعضی
از مردم به
تصویر کشیده
شده و من نیز
یکی از آن همه
را به عینه در
کنار خویش
دیدم و شرح
دادم حال
چگونه به خود
حق می دهیم که
آتش زدن یک
ماشین پلیس،
چند
موتورسیکلت
زنگیان مست،
کتک زدن چند
لباس شخصی و
پرتاب چند سنگ
توسط این مردم
را مقیاس یک
قضاوت
نسنجیده قرار
دهیم. روز
عاشورای ٨٨
میان سالانی
چون من هرگز با
توجه به تجارب
قبلی خود که
حداقل یک مورد
آن عاشورای ۵۷
بود و شاه با
آن همه بدی هایش
در این روز
حرمت را
نگاهداشت و
سربازان را از
سر راه
تظاهرکنندگان
معترض کنار
کشید، گمان
این چنین
کشتار بی
رحمانه و بی
حرمتی به نوامیس
مردم را نمی
دانند ولی این
سبعیت اتفاق افتاد.
به همین دلیل
به جای برخورد
تجریدی با
حوادث موردی
بهتر است که
جانب انصاف و
عدالت را
رعایت کرد و
جوانان
عصبانی را
نیازارید.
دوستان این
جوانان در
میدان عمل زیر
چوب و چماق،
باتوم و شوکر،
زنجیر و دشنه،
گاز اشک آور و گاز
فلفل، تیر
هوائی و تیر
زمینی فریاد
اعتراض و خشم
فروخفته خود
را فریاد می
زنند، کشته می
شوند، زخمی می
شوند، زندانی
می شوند و
بسیاری از
آنان تا ابد
معلول، هرگز
مباد آن روز
که ما در خانه
بنشینیم و چون
رسولان الهی
وحی منزل برای
آنان صادر
کنیم. بهترین
و عادلانه
ترین قضاوت را
در این روزهای
بعد از عاشورا
از سوی
میرحسین دیدم
که هرگز مقهور
فرافکنی و
بهتان های
حاکمیت
کودتائی نشد و
جوانان سبزش
را به مهلکه ی
اتهام
نیافکند چرا
که هیچ خلافی
از سوی پسران
و دختران سبزش
اتفاق
نیافتاده بود
که احتیاج به
نهیب و پند سرزنش
آمیز داشته
باشد.
روز عاشورا
روز حماسه ملت
مظلوم، عدالت
طلب، حق جو و
آزادیخواه
ایران بود که
بدون هراس از
این همه تهدید
و زنهار سخت
با دستان خالی
برای یک
مبارزه مدنی و
مسالمت آمیز
به خیابان
آمده بود تا
مظلومیت و حریت
امام حسین را
به مطالبات
مشروع خود
پیوند زند.
بدون شک
مناسبت های که
در آینده ی
نزدیک از راه
می رسد هرکدام
می تواند یک عاشورا
باشد و جنبش
سبز و رهبران
آن از هم اکنون
باید خود را
برای تطابق با
حوادث و
رخدادهای
آینده آماده
کنند چرا که
هر اتفاق و هر
عمل زشتی از
سوی
کودتاچیان
قابل پیش بینی
است. آنچه هم
اکنون به نظر
می رسد، ایجاد
شکاف در درون
جبهه متحد
ضدکودتائی
جنبش سبز است
که بنا به
همان پیش فرض
های دروغ،
معترضین را به
دو گروه
منتقدین و
اغتشاشگران
تقسیم می کند
و با نادیده
گرفتن فرضی
بدنه معترض
حکم سرکوب اغتشاشگرانی
که اصلا وجود
خارجی ندارند
را صادر می
کند. تاکنون
اکثریت مطلق
راس و بدنه ی
جنبش سبز
خوشبختانه در
دام این مهلکه
ساخته و
پرداخته ی
کوتاچیان
نیافتاده اند
ولی اگر هوشیار
نبود امکان
سواستفاده از
این چینش دروغین
وجود خواهد
داشت. در واقع
جنبش سبز در
موقعیت بسیار
حساس و ظریفی
قرار دارد که
با آگاهی و
اتخاذ تاکتیک
درست می تواند
نه تنها مقهور
تاکتیک های
سرکوبگران
نشود که حتی
واقعیت عینی
پارادوکسیکال
شکاف در درون
جبهه اصولگرایان
را به نقطه ی
قوت خود و
ریزش آنان نیز
تبدیل کند.
اینکه از یک
طرف دولت
برآمده از کودتای
انتخاباتی با
سپربلا کردن
رهبری، جهت اعتراضات
مردم را به
سمت وی سوق
داده است و هم
چنین بعد از ۷
ماه واقعیت
پویائی یک
جنبش اعتراضی
بالنده، برای
حفظ بقا و
برون رفت از این
مهلکه حاکمیت
احتیاج به یک
قربانی و عقب
نشینی اساسی
خواهد داشت می
طلبد که جنبش
سبز و رهبران
آن با استقامت
و وفاداری به
میثاق خود با
مردم در
انتظار شکست
رقیب
باشند.
روزنامه نگار
معترض (جان
شیفته)
۱۵/۱۰/٨٨